خاطرات موج و دریا مردم عسلویه
بازدیدها: 171
ندای عسلویه /خاطرات و داستان نجات محمد رنجبر معروف به بواسماعیل
با بوم عبدالله داوود از عسلویه به مقصد دوحه قطر حرکت کردیم نزدیک ظهر بود و موتور لنج ما ۷۵ کلوان بود.
در این سفر تعداد ما ١٧ نفر بود شامل یک ناخدا و يک سكونی و يك دريول و يك آشپز و بقیه ملوان در این بوم بودیم و این سفر بار اول من بود ومن هم تازه داماد بودم.
بار ما بریده که نوعی علف خشک بود برای دامداران کشور قطر به دوحه می بردیم دریا صاف وآرام بود حرکت بوم زیاد نبود انهم بخاطر کم قدرت بودن موتور .
بعد از ظهر باد سیلی شروع به وزیدن کرد و کمی موج داشت کم کم آفتاب غروب کرد و شب فرا رسید هنوز راه زیادی به دوحه مانده بود و ما در آبهای بین المللی بودیم
شب ملوانها به چند شیفت تقسیم می شدند من شیفت اول بودم یعنی از غروب تا ساعت ۱۰ شب بعد از تعویض شیفت از فرط خستگی جای افتادم و خوابیدم که با سر صدای و فریاد آتش ، آتش گرفتیم ، بوم سوخت ملوانها بیدار شدم و سراسیمه به طرف خن دویدم که دیدم شعله های آتش از خن بالا می آمد و داخل خن بدجور می سوخت.
علت آتش سوزی بخاطر افتادن چراغ نفتی که در خن و نزدیک موتور برای روشنایی اویزان بود می باشد و با توجه به باری که حمل می کردیم انهم علف خشک بود خاموش کردن این آتش سوزی سخت بود و با وجود گازوئیل و تمام خن موتور شعله ور شد و به تمام لنج سرایت کرد.
یهو ناخدا به من گفت محمد زود ماشوا اماده کن و آن را به دریا بینداز “ماشوا یک قایق نجات در لنج های چوبی حساب می شد”من هم سریع این کار کردم ماشوا به دریا انداختم و به سرعت لنج تخلیه کردیم و چیزهای مهم مثل مدارک ناخدا لنج همراه خود داخل یک کیسه گذشت و آورد .
قایق نجاتی که داشتیم برای ۱۰ الی ۱۲ نفر ظرفیت داشت ولی همه ما ۱۷ نفر سوار آن شدیم چون راه حلی دیگر یا نجاتی غیر این قایق نبود.
دریا که چند ساعت قبل مواج بود الان صاف شد اولین کاری که بایستی می کردیم دور شدن و فاصله گرفتن از بوم بود که درمیان آتش می سوخت ما جوانترها سریع پارو می زدیم ولی ماشوا خیلی سنگین بود و به کندی حرکت می کرد انهم بخاطر تعداد زیاد ما ،که یهو صدای مهیبی از بوم بلند شد وبعد از آن چیزی بزرگی از بوم به ارتفاع شاید ۳۰ متر یا بیشتر به طرف آسمان پرواز کرد و در دریا افتاد آن بشکه گازوئیل که درون خن بود و سوخت موتور تامین می کرد منفجر شد.
ما هم قطبنما همراهمان بود و به طرف قطب که ستاره ای در شمال بود با قایق پاروی حرکت کردیم از دور نور کوچکی دیدیم که داشت به طرف ما می آمد این نور لامپ های کشتی بود که داشت بطرف جنوب حرکت می کرد این کشتی از یک مایلی ما رد شد و ما را ندید ما یک چراغ قوه کوچکی داشتیم که نورش ضعیف بود و بوسیله آن به کشتی علامت می دادیم ولی متوجه ما شدند و کشتی داشت کم کم از ما دور و دورتر می شد.
الان ساعت ۴ صبح بود یک پیرمرد همراه ما بود که او شهادتین بر سر زبان می آورد کم کم روحیه ما خرابتر می شد امیدمان از دست دادیم قایقمان آب می کرد دو سه نفر از ما گریه می کردند و ما هم از همدیگر طلب حلالیت می کردیم ناخدا با اینکه اشک تو چشمش نمایان بود ولی به ما امید می داد.
تو همین حالت بودیم که ناگهان متوجه تغیر سمت حرکت کشتی شدیم گویا کاپیتان کشتی متوجه شعله های آتش بوم شده بود ما هم به اندازه ۲ مایل بسمت شمال از بوم فاصله داشتیم کشتی کم کم به ما نزدیک می شد الان صبح شده بود ولی افتاب هنوز طلوع نکرده بود کشتی در فاصله نیم مایلی از ما استاپ کرد چون ممکن بود موج حاصل از حرکت آن باعث غرق شدن قایق ما شود.
بعد از توقف کشتی خدمه آن به ما اشاره کردند که به طرف کشتی پارو بزنید و به بدنه کشتی نزدیک بشوید سپس یک طناب که یک سر آن گوی بود به طرف ما پرتاب کردند و اهسته آهسته ماشوای ما بطرف کشتی کشیدند سپس يك نفر از خدمه كشتى همراه با پله پایین امد و ما را یکی یکی و با ترتیب خاص بسوی سطح کشتی هدایت کرد و پس از تفتیش و گرفتن سیگار و فندک و کبریت ما را در یک ردیف نشاندند از شکل و شمائل خدمه و ملوانهای کشتی معلوم بود چینی بودند نفت کش چینی از خارک نفت پر کرده بود و درحال خروج از خلیج فارس بسمت چین در حال حرکت بود.
مدتی ما را در عرشه کشتی نگه داشتند سپس ناخدا بوم خواستند و بعد از آن سکونی هم فرا خواستند.
الان ساعت ۱ بعد از ظهر بود ما هم نگران بودیم و نمی دانستیم چه چیزی خواهد شد و چه اتفاقی در انتظار ما هست.
بعد از گذشتن ۱ ساعت یکی از خدمه کشتی بسمت ما آمد و همه ما را به قسمت آشپزخانه کشتی برای خوردن نهار دعوت کرد در آشپزخانه کشتی یک کاسه چینی که مایع سبز رنگ در آن ریخته بودند به ما دادند و از یک لاشه بزرگ گوشت خام تکه تکه می کردند و به هر نفر همراه با دو چوپ برای غذا خوردن با آن به ما دادند که ما این گوشت نخوردیم چون معلوم نبود گوشت خنزیر یا گوساله انهم باید خام نپخته بخوریم فقط به خوردن نان و میوه اکتفا کردیم.
بعد از ظهر ساعت ۲ متوجه حرکت کشتی شدیم ولی اینبار بسمت راس عصبان بود بعد از ۲ ساعت نزدیک المناجف رسیدیم کوه السری عسلویه و دماغه نایبند نمایان بود همه ما با دیدن کوه و خشکی آن هم دیار خودمان عسلویه خوشحال شدیم.
دوباره همه ما را روی عرشه کشتی جمع کردند و کاپیتان کشتی همراه با خدمه با خم کردن سینه خود از ما خداحافظی کردند ما هم بخاطر این کار انساندوستانه آنها و نجات دادن ما از غرق تشکر فروان کردیم.
ما از ناخدا بوم مطلع شدیم که وقتی برای دیدار با کاپیتن کشتی او را خواسته بودن و از او سوالاتی درباره مسیر حرکت و علت حادثه غرق شدن بوم پرسیدند سپس با بی سیم به بندر بوشهر خبر غرق شدن ما مخابره کردند که پیام از بندر بوشهر به آنها رسید که این ۱۷ ملوان ایرانی به نزدیکترین بندر یا به بندری که مبدا حرکت آنها بود برسانید.
آنها از ناخدا بوم مبدا حرکت ما که عسلویه بود پرسیدند سپس با هماهنگی بندر بوشهر و بندر عسلویه ما در نزدیکی دماغه نایبند بوسیله قایق نجات کشتی بهمراه ماشوا بوم ما راپیاده کردند و از عسلویه یک شوعی برای نقل ما به ساحل فرستادند.
تمام جاشوهای بوم بهمراه ناخدا بوسیله قایق نجات کشتی از روی عرشه پیاده کردند و بسمت نایبند که یک مایل یا بیشتر از ما دور حرکت کردیم که ناگهان از دور یک لنج “شوعی” با پرچم ایران که از دور نمایان بود و از سمت عسلویه به طرف ما می امد ظاهر شد همه ما خوشحال بودیم واز خداوند تشکر می کردیم.
ما سوار شوعی شدیم و در ساحل عسلویه با استقبال پرشور مردم عسلویه پیاده شدیم یادم می آید بخاطر نجات ما مردم ،شهر را با پارچه و پرچم ایران و پرچم سبز مزیین کرده بودند و شور و نشاط خاصی در عسلویه بود.
۳ روز بخاطر نجات ما مردم به دیدار ما می آمدند و نی همبول و جشن شادی هم پرپا کردند.
این خاطرات نجات مربوط به ۵۰ سال گذشته که بواسماعیل برای من نقل کرد ومن برای مخاطبین سایت ندای عسلویه منتشر کردم / بومطر – سایت خبری ندای عسلویه
اکنون بو اسماعیل ۷۰ ساله است او مردی مهربان و خوشروی است و دل جوانی دارد کار او در این سن بالا حراست دهکده سنتی عسلویه است.